دیروز بعد از مدتی تصمیم گرفتم که در مسیر بازگشت به خانه از محل کارم قدری پیادروی کنم ! توی حال خودم بودم و به حال و گذشته خود و آینده نامعلوم پیشرو نیم نگاهی می انداختم که یکباره خودم را بر روی پل عابر پیاده ای دیدم. برای فرار از فکر و خیال مشغول تماشای منظره پایین پل شدم ؛ در این میان حضور تاکسی پژویی زرد رنگ در آن سمت خیابان نظرم جلب کرد! چون دیدم چند نفر از چند سوی مختلف بسوی ان با عجله در حرکتند و فرد موتور سواری هم در خلاف جهت حرکت خودروها در مقابلش متوقف گردید؛ حالا تقریبا به جایی رسیده بودم که کاملا از بالا به تاکسی مسلط بودم و اتفاقاتی که در پایین بسرعت در حال وقوع بود را به خوبی میدیدم؛ انچه میدیدم باعث تعجب و تاسفم شد در داخل تاکسی فردی در کنار راننده نشسته بود و کیفی هم بر روی پایش قرار داشت و با سرعت تحسین بر انگیزی مشغول توزیع بسته های کوچک سفید رنگی بود.در عرض چند ثانیه تمام آن کسانی که تا لحظه ای پیش بسوی تاکسی روان بودند حالا بسرعت در حال دور شدن از ان بودند و تاکسی هم بهمراه ساقی محترم بسرعت براه افتاد و محل را ترک کرد تا بار دیگر در نقطه ای دیگر منتظران بیقرار خویش را دریابد!
:: بازدید از این مطلب : 304
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0